جدول جو
جدول جو

معنی نمک ریختن - جستجوی لغت در جدول جو

نمک ریختن(غُ زَ دَ)
نمک پاشیدن. نمک بر چیزی افشاندن. در غذا نمک کردن:
به کام باده کشان تا حلاوتی بخشد
ز خندۀ تو نمک بر کباب خواهم ریخت.
علی خراسانی (از آنندراج).
، در تداول، کنایه از بی مزگی کردن. مزاح و شوخی خارج از ادب کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک ریختن
تصویر اشک ریختن
گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ گَ تَ)
ساختن شمع. (از آنندراج) :
چشم مخمور ترا تا دیده نرگس از قلم
شمع می ریزد که بر بالین بیمار آورد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به شمعریز شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ زَ دَ)
ترسیدن. بسیار ترسیدن از... سخت رعب داشتن از...:بچه ها از این معلم مو می ریختند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ تَ)
سخت دویدن. نعل افکندن. نعل انداختن:
زید را اکنون نیابی کو گریخت
جست از صف نعال و نعل ریخت.
مولوی.
، واماندن به علت دویدن و تاختن. خسته و مانده شدن و بجای منظور نرسیدن:
حاجتش نبود به سوی که گریخت
کز پی اش کرۀفلک صد نعل ریخت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ دَ)
به هم ریختن. در هم ریختن. آشفتن. رجوع به ترکیبات ’هم’ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ رَ / رِ دَ)
خاک انداختن. در فرهنگ آنندراج آمده: خاک ریختن عبارت از آن است که هر گاه مال کسی بدزدی میرود یگان یگانه مردم مظنونه مشتی خاک در جای معین می اندازند، شاید که آن دزد هم متاع مسروقه را در آنجا بیندازد و از وصمت سرقت محفوظ بماند و این در هندوستان مرسوم است:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
گریستن. اشک باریدن. بسیار گریستن. اشک چکیدن. اشک افشاندن. و رجوع به مصادر فوق شود. سفک. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اذراء. (تاج المصادر). اعسام. (منتهی الارب) :
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشک ریختن
تصویر اشک ریختن
گریستن اشک باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل ریختن
تصویر نعل ریختن
((نَ. تَ))
کنایه از تند و باشتاب دویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
خيوطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
Thread
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
enrouler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
spinnen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
kushona
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
enfiar o fio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
prząść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
دھاگہ بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
สาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
לסובב חוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
糸を紡ぐ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
线缠绕
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
실을 잇다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
Faden spannen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
iplik eğirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
memintal benang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
прясть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
धागा बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
filare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
прясти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
hilvanar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
সুতো ঘোরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی